در هم بر هم+ تولدم مبارک+ پیر شدیم رفت
من الان که دقیقا (خوب دقیقشو نمی دونم و حوصله هم ندارم بدونم ولی فک کنم ساعت 3 و نیم صبح باشه.) یک عدد زهره (مامان کوروش) خسته و کوفته هستم با یک عدد مچ دست دردناک که دیگه امونم و بریده شبیه ژله آلوورا پای لبتاپ دراز کشیدم و میخوام بنویسم . 25 سال پیش در چنین روزی خدا به جهانیان لطفید و همچون منی رو بهشون هدیه داد . 29 مرداد روزیه که خواهرم از همه خوشحال تر بوده. البته فک کنم.( انسی بیا بگو که درسته!! ) چند روزه که فکرم مشغول این بلاییه که سر هموطنان آذریم اومده. به جرعت میگم حتی لحظه ای هم فارغ نبودم ازش. واقعا میخواستم برم و از نزدیک هر کمکی از دستم برمیاد انجام بدم. به دفتر هواپیمایی هم زنگ زدم ولی بلیط ن...
نویسنده :
مامانی
4:58