کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 1 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

در هم بر هم+ تولدم مبارک+ پیر شدیم رفت

     من الان که دقیقا (خوب دقیقشو نمی دونم و حوصله هم ندارم بدونم ولی فک کنم ساعت 3 و نیم صبح باشه.) یک عدد زهره (مامان کوروش) خسته و کوفته هستم با یک عدد مچ دست دردناک که دیگه امونم و بریده شبیه ژله آلوورا پای لبتاپ دراز کشیدم و میخوام بنویسم . 25 سال پیش در چنین روزی خدا به جهانیان لطفید و همچون منی رو بهشون هدیه داد . 29 مرداد روزیه که خواهرم از همه خوشحال تر بوده. البته فک کنم.( انسی بیا بگو که درسته!! ) چند روزه که فکرم مشغول این بلاییه که سر هموطنان آذریم اومده. به جرعت میگم حتی لحظه ای هم فارغ نبودم ازش. واقعا میخواستم برم و از نزدیک هر کمکی از دستم برمیاد انجام بدم. به دفتر هواپیمایی هم زنگ زدم ولی بلیط ن...
29 مرداد 1391

دو رباعی

یک روز پر از امید و رویا بودیم هر روز به فکر صبح فردا بودیم امروز نه خواهر و برادر, نه پدر... انگار که از همیشه تنها بودیم...     ای زلزله آرام! عزیزم خواب است. امروز گرفته روزه و بی تاب است.  تا وقت اذان مغرب  آرام بگیر آن لحظه اقل کن گلم سیراب است...   زهره ارزه گر 26.5.91     ...
28 مرداد 1391

روز آذربا.یجان

"جمعه روز آذربا.یجان است،نه روز ق.دس" جمعه هفتمین روز رفتگان اهروورزقان و....است نه روز فل.سط.ین.جمعه روز ایرانی آواره وزیرآوار ماندن است. "ای.رانی روز قد.س ندارد تا وقتیکه هموطنش آواره است"   این روزها جایی را برای فریاد زدن کم دارم...  تا به او بگویم: اگر تو خسته نشده ای,اما ما عجیب خسته ایم...   ...
27 مرداد 1391

تبریز

  دیشب تا صب خبر میخوندم و وبلاگ گردی. عکسای زلزله رو که دیدم دیگه هق هق امونم و برید. میلرزیدم.  تصمیم گرفتم کوروش و بذارم پیش یکی و برم تبریز. باید برم. قلبم داره از جا درمیاد. کاش بشه برم. شنبه  میرم دفتر هواپیمایی. خدا کنه بشه. با خانواده محمد نزدیک 1 تومن جمع کردیم. میترسیم به کسی بدیم  ببره. باید خودم برم. خدا خودت بخواه که برم. نمیتونم بی تفاوت باشم. نمیشه. بچه ها دعا کنین همه چی  جور شه برم...
26 مرداد 1391

26.5.91

دیروز عصر علی آقا ( پسر دایی من ) اس ام اس داد که بعد افطار میایم خونتون. ما هم نوشتیم تشریف بیارین. اونا یه پسر ناز دارن که 20 روز از کوروش بزرگتره و اسمش شهریاره. ( قبلا عکسشو گذاشتم) تند تند جمع و جور کردم و قهوه دم کردم. محمد با کوروش رفتن خربزه و پسته تازه خریدن و اومدن. سریع خربزه رو قاچ کرد و چید تو ظرف منم غذای کوروش و درست کردم. کوروشم خوابش میومد و نق های ته حلقومی میزد ( انسی تو میفهمی من چی میگم! میدونی عمق فاجعه رو !) ساعت 9:30 بود که رسیدن و کوروش کم کم آروم شد. وای یه پسر خوبی دارن. 6 تا دندون داره. به مینا میگم غذا بهش چی میدی؟ میگه غذای سفره. الان کوکوی کدو خورده اومده. توپ و میگرفتی جلوی پاش شوت میکر...
25 مرداد 1391

بدون عنوان

دوستان خوبم از کمک به مراکز دولتی و هلال احمر جدا خودداری کنید. اطلاعات بیشتر رو از   اینج ا بگیرید. ...
25 مرداد 1391

عکس های از روی عکسهای آتلیه

زنگ زدم آتلیه و همه حرفامو در کمال ادب زدم. فهمید اشتباه کرده یه عذر خواهی کوچیک نکرد. برای سی دی ازش پرسیدم میگه هر عکس دو تومن ازتون میگیرم تا فایل عکس و بدم بهتون. بهش گفتم راضی نیستم ازتون. شما اون روز یه چیز دیگه گفتین. کلش شاید بشه 20 تومن ولی من پول زور به کسی نمیدم. بدم میاد از این آدما.  میدونم عکسا کیفیت کافی رو ندارن ولی خوب از هیچی بهتره دیگه. نظرتون و راجع به عکسا بگین لطفا :)   این عکس بزرگ روی دیواره. هر وقت بهش نگاه میکنم دلم ضغف میره. پ   ...
24 مرداد 1391

گویی خدا هم عاشق اشک های ماست این روزها ...

  بیایید برای دردهای هموطنانمان چاره باشیم و به همدردی کلامی بسنده نکنیم. ما بی پناه ترین مردم چهانیم. چون کودکانی که پدر مادر هم آنها را نمی خواهند. بیایید دست یاری بر پشت هم باشیم و برادرانه در آغوش بگیریم مصیبت زدگان این روزها را! آن کودک دنیا ندیده ای که در چشم بر هم زدنی آینده اش را با آواره گی هم آغوش میبیند دارد تقاص کدامین گناه دانسته من و تو را پس میدهد؟ دلم برایشان نمیسوزد... شاید این آزمونی بود برای هر دو ما او با دیدن تکه های وجودش زیر آوارها... و من با قرار گرفتن بین روزمرگی و وچدانم... وای عجب سهم سنگینی از این آزمون بر دوش اوست... شاید امروز من آن پژمرده مادر...
24 مرداد 1391